وبلاگ عشقموبلاگ عشقم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
مامان فریبامامان فریبا، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
کیان جانکیان جان، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات عشقم در وب

کیان رفت کنار آب

کیان آماده شده برای اولین بار بره پارک ساحلی کیان شال مامانشو میخوره کیان بغل عمو کیان در حال انتظار برای رفتن به کنار آب مامانی تو نگاهت یه سوالی بود ( آخه چرا منو از زیر کولر میخواید ببرید تو گرما ) گلم شکر خدا خنک بود و گرمت نشد.اینم مدرک ،ببین لپات قرمز نشده! کیان در 3 ماه و 24 روزگی برای اولین بار رفت کنار آب ...
11 تير 1396

قیافه جدید پسرم با موهای کوتاه

 دیوانه ی توام دردانه ی منی تو عشق نابمو جانانه ی منی   قربونت بشم عشقم که با موهای کوتاه انقد خوشکل شدی، شب اول پشیمون شدم و دلم برا قیافه قبلیت تنگ شد و کلی غصه خوردم ولی فرداش از خواب که بیدار شدی کلی برسشون کشیدم و ژل زدمشون و خیلی خوب شدن و خوشم اومد.همه هم میگفتن خیلی خوب شدن و بهت میان         ...
6 تير 1396

جشن اسم پارسا گلی

کیان مامان امسال پارسا گلی کلاس اول رو گذروند همزمان با کلاس اول پارسا، خاله جون هم ارشد قبول شد اونم تهران.برا همینم خاله کمک لازم داشت تا پارسا جون بخاطر درس خوندن مامانش خدای نکرده ضربه نخوره. منم که عاشق پارسا گلی هستم تصمیم گرفتم کمکش کنم تا هم آجیم با خیال راحت درسشو بخونه هم وقت بیشتری با پارسا جون بگذرونم و هم بیشتر با روحیات پسربچه ها آشنا بشم چون تا الان فقط به دختربچه ها دقت کرده بودم تا دلت بخواد هم وقت داشتم چون مجبور بودم بخاطر بارداری و سلامتیه تو استراحت مطلق باشم پارسا گلی هم اون روزها خیلی بهم کمک کرد، سر ساعت میرفت قرصهامو با آب می اورد،همش پیشم بود و هر کاری داشتم یا خودش انجام میداد یا مامانی جون یا بابا میثم رو صدا ...
4 تير 1396

کیان و آقا شیره

پسرم آقاشیره رو خیلی دوست داری و وقتی بیدار میشی کلی باهاش مشغول میشی و حرف میزنی کیان مطمئنم از اون عشق دوربین و عکس هایی همش درحال سلفی گرفتن ️ ...
3 تير 1396

عکس های 3 ماه اول زندگی کیان جان😍

عشق مامان میخوام عکس هایی که تا الان تنبلی کردم و نذاشتم رو بذارم دفتر خاطراتم رو هم اوردم تا یه چیزهایی از مطالب جالبش رو برات اینجا بنویسم عزیز دلم روز دوشنبه 14 تیر ماه سال 95 ساعت 11.15 شب بود که فهمیدم تو خونه تنها نیستم و تو هستی... منتظر بابا میثم شدم تا بیاد و بهش بگم... خوشحال شدم که تو نی نی 95 (اسم وبلاگت) میشی و سال 95 به دنیا میای فکر میکردم باید اسم وبلاگ رو عوض کنم ولی خدارو شکر تو 17 اسفند 95 قدم رو چشم مامان و بابا گذاشتی تا اواخر شهریور حالم خیلی بد بود و دکتر کلی منو ترسونده بود که اصلا دوس ندارم اون روزا رو یادم بیاد چون بینهایت استرس داشتم، همش دعا میکردم تو بمونی پیشم و به سلامت بدنیا بیای، و الان خوشحالم که اون ر...
2 تير 1396

مهمونی خونه عمو محمد

کیان جان گل مامان دیشب رفتیم خونه عمو محمد شب خوبی بود و بهت خوش گذشت،پیشه زن عمو فروغ راحت میمونی و کلی باهاش به زبون خودت حرف زدی زن عمو یه زیر انداز و بالش صورتی برات گذاشته کنار که هر وقت میریم اونجا برات میاره که راحت باشی عکس های این پست رو زن عمو ازت گرفته و برام فرستاده پسرم شدیدا گرمایی هستی و از خونه خودمون تا خونه عمو که رفتیم با اینکه چند خیابون بیشتر فاصله نیست و زود رسیدیم، لپات قرمز شد! که تو عکس قرمزیش مشخصه کیان و پسرعموی گلش( طاها )...
31 خرداد 1396