وبلاگ عشقموبلاگ عشقم، تا این لحظه: 9 سال و 30 روز سن داره
مامان فریبامامان فریبا، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
کیان جانکیان جان، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عشقم در وب

حمام 45 روزگیت ( بالاخره موفق شدم )

کیان چقد زمان زود میگذره چقد این لحظه هارو دوست دارم چقد کنار تو زندگی قشنگ تر شده نمیخوام انقد سریع بگذره برام عجیبه که بعضیها دوس دارن بچشون زود بزرگ بشه! من دوس دارم از تک تک ثانیه های با تو بودن لذت ببرم و میدونم خیلی دلم برا این روزها تنگ میشه تو 45 یا 46 روزگیت بود که برای اولین بار خودم بردمت حمام خیلی خوشحالم که از حمام خوشت میاد و گریه نمیکنی و حالا عکس هاش قبل از حمام بعد از حمام تو حمام خوابیدی و حتی صبر نکردی تا لباس تنت کنم... چقد زود میگذره 45 روزت بود که اولین بار بردمت حمام و قبل و بعد از حمام کلی ازت عکس گرفتم، حس خیلی خوبی داشتم که تونستم خودم ببرمت حمام و از پس تمام کارهات خودم به ...
25 خرداد 1396

خوکشل مامان 😍

همیشه بعد از حمام خیلی زود میخوابیدی ولی دیروز نخوابیدی ،منم کلی ازت عکس گرفتم و باهم بازی کردیم تا حسابی خسته شدی از یک ساعت قبل کولر رو خاموش کرده بودم و خونه گرم بود، برا همینم عجله نداشتم که لباس تنت کنم و راحت برات لوسیون زدم و ماساژت دادم و کلی خوشت اومد و برام خندیدی تو پست بعد عکسهای اولین باری که خودم بردمت حمام رو میذارم ...
25 خرداد 1396

اولین بار که رفتیم پارک

عزیزم بخاطر کار بابا فرصت نمیشد بریم بیرون و من کلی دپرس شده بودم از تو خونه موندن پنج شنبه تعویض شیفت بابا بود و قرار بود پنج شنبه ظهر بیاد و جمعه صبح بره ،بهترین فرصت بود که بریم یه گردش کوچولو با اینکه بابا خیلی خسته بود ولی دلش نیومد نه بگه چون خودشم میدونه تا چند روز هیچ وقتی نمیتونه برا ما بذاره چون فروش شروع شده و بابا حسابی مشغول کار میشه کار بابا خیلی سخته ، گلم قدرشو بدون و هر روز بهش خسته نباشید بگو دیشب برای اولین بار شام گرفتیم رفتیم پارک   کیان و زن عمو و پسر عمو ️   من و عشقم 19 خرداد 96   محبت پدرانه بعد از پارک که اومدیم خونه کلی با بابا حرف زدی و خوش گذروندین ...
21 خرداد 1396

یه روز خوب با همه سختیهاش ولی شیرین(20 خرداد 96 )

یه روز قشنگ با کیان مامان عشقم شب خوب نخوابیدی و صبح باهم خوابیدیم، وقتی بیدار شدی با صدای قشنگت از خواب بیدارم کردی و روز قشنگمون شروع شد پوشکت رو عوض کردم ،شیر خوردی و با هم کلی حرف زدیم و بازی کردیم و تو شکر خدا خیلی سرحال و پر انرژی مامان رو همراهی کردی و من کلی لذت بردم بعد حدود یک ساعت تازه یادم اومد انقد سرگرم تو شدم که یادم رفته صبحانه بخورم ،کلا تو فکر صبحانه نیستم ولی بخاطر تو و شیر که بهت میدم خیلی رو غذا خوردنم حساس شدم و خیلی بهش اهمیت میدم خلاصه تو رو گذاشتم جلوی تی وی و تو هم با اشتیاق کارتون نگاه کردی ،منم با خیال راحت رفتم صبحانه خوردم کیان در حال تماشای تی وی بعد از تماشای تی وی یه آهنگ شاد و خوشکل گذاش...
21 خرداد 1396

سیسمونی قسمت سوم

         سرویس آرکوپال  پتوی پسرم      هلیکوپتر کنترلی عشقم                  ماشین کنترلی کیانم          تخت پسرم  سرویس ملامین      چون پارسا گلی عاشق قاشق بود برای تو هم کلی قاشق گرفتم.قاشق حرارتی، سیلیکونی و استیل و ملامین (خنده دار بود همه رو بذارم و عکس بگیرم برا همین فقط عکس اینارو گذاشتم)                 ...
18 خرداد 1396