یه روز قشنگ با کیان مامان عشقم شب خوب نخوابیدی و صبح باهم خوابیدیم، وقتی بیدار شدی با صدای قشنگت از خواب بیدارم کردی و روز قشنگمون شروع شد پوشکت رو عوض کردم ،شیر خوردی و با هم کلی حرف زدیم و بازی کردیم و تو شکر خدا خیلی سرحال و پر انرژی مامان رو همراهی کردی و من کلی لذت بردم بعد حدود یک ساعت تازه یادم اومد انقد سرگرم تو شدم که یادم رفته صبحانه بخورم ،کلا تو فکر صبحانه نیستم ولی بخاطر تو و شیر که بهت میدم خیلی رو غذا خوردنم حساس شدم و خیلی بهش اهمیت میدم خلاصه تو رو گذاشتم جلوی تی وی و تو هم با اشتیاق کارتون نگاه کردی ،منم با خیال راحت رفتم صبحانه خوردم کیان در حال تماشای تی وی بعد از تماشای تی وی یه آهنگ شاد و خوشکل گذاش...