دهه آخر بهمن (تولدم , عروسی عمه اعظم ,روز آخر کار)
سلام عشقم
دلم برا دیدنت پر میزنه
نفس مامان امروز اخرین روزی هست که قبل از بدنیا اومدن شما اومدم سر کار
حس خیلی خوبیه...
مثل روز امتحان آخر میمونه!!!
خدارو شکر که همه چی به خوبی گذشت و تو اذیت نشدی. چون همش نگران این بودم که نکنه بخاطر سر کار اومدنم بهت سخت بگذره و اذیت بشی.
شکر خدا این ده روز اخر ماه بهمن کلی خوش گذشت!یه کوچولو اذیت بودم بخاطر تورم ولی مرخصی گرفتم و تو خونه بهتر شدم.
روز تولدم تبریکهای خوشکل از طرف: (به ترتیب) دوستم و اجی هام و مامان و بابام و میثم جان و پارسای خاله و مامان و بابا و اجی های میثم جان باعث شد روز خیلی خوبی داشته باشم
بخاطر عروسی عمه اعظم جو خونه اصلا تولدی نبود و همه به عروسی فکر میکردیم.عمه مریم داشت موهاشو رنگ میکرد و همش در مورد عروسی حرف میزدیم
بابای مهربونت, علی و فاطمه و حسین رو برد بیرون که براشون پفک بگیره که علی و فاطمه دعوا نکنن وقتی برگشت یه کیک گرفته بود و من که واقعا انتظارشو نداشتم کلی خوشحال شدم.
سه روز بعدش یعنی 25 بهمن برای عروسی عمه اعظم جون رفتیم اهواز
گلم خیلی نگرانت بودم که نکنه تو اذیت بشی , برا همینم اول رفتم خونه خاله نوشین استراحت کردم بعد اماده شدم .با اینکه دیر رفتم عروسی ولی شکر خدا سرحال بودم و همش سر پا بودم و نمیتونستم بشینم.
هر کی میدید حتی از فامیل عمو داود که منو نمیشناختن میگفتن اینجا نمون خطرناکه برو بشین ولی من که نمیتونستم!!!
دو سه نفر هم اصرار کردن برو بشین و براشون عجیب بود که با این شکم اومدم وسط, بهشون گفتم بچم عروسی عمشه دوس نداره بشینه کنار!!!و کلی همه خندیدن اخه ارایشگاه نرفته بودم ویه جورایی خیلی ساده بودم و تو اون جمع که همه شنیون و ارایش خاص و لباسهای رنگارنگ داشتن مشخص نبود زن داداش عروسم
عزیزم بخاطر اینکه خدای نکرده تو اذیت نشی بر نفس عماره غلبه کردم و ارایشگاه نرفتم, چون میدونستم جنبه ندارم برم یه جا بشینم دیرتر رفتم که یکی یه دونه ی مامان اذیت نشه.
شیفتهای دو روز بعد از عروسی رو هم اف کردم که خیالم راحت باشه فرصت کافی برا استراحت دارم و گل پسرم خسته نشه.
امروز نمیخوام تا اخر شیفت بمونم. حس خیلی خوبیه که شیفت اخره .دوس دارم زودتر برم خونه.انگار خونه چه خبره. ولی دلم برا خونه رفتن داره پر میزنه