وبلاگ عشقموبلاگ عشقم، تا این لحظه: 9 سال و 28 روز سن داره
مامان فریبامامان فریبا، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
کیان جانکیان جان، تا این لحظه: 7 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات عشقم در وب

دوم شهریور و روز شروع به کار

1396/6/3 16:59
نویسنده : مامان فریبا
131 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزترینم الان ساعت 10و نیم صبح روز پنجشنبه مورخ 2 شهریور سال 96 هست و من بینهایت استرس دارم چون امروز اولین شیفتمه و باید تو رو بذارم مهد و برم به شیفتم برسم
واقعا نمیدونم چطور میتونم این کارو انجام بدم ولی در هر حال خوشحالم که لااقل تو محل کارم هستی و میتونم بیام بهت سر بزنم ،اگه خونه میموندی و امکان نداشت تا بعد از شیفت ببینمت واقعا نمیدونم الان چه حسی داشتم و چطور میخواستم تحمل کنم، ولی خدارو شکر میکنم که اینجور نیست و راحت میتونم بیام پیشت
دیروز سومین روزی بود که با هم رفتیم مهد و منم پیشت بودم، تو بغل خاله فائزه مربی مهربونت راحت میمونی و این خیلی بهم آرامش میده و خیالم راحت میشه که میتونه آرومت کنه.تنها مشکل اینه که پیش اون نمیتونی بخوابی.
روز اول خاله کلی تلاش کرد که بخوابوندت ولی نشد، من فکر کردم شاید خوابت نمیاد با اینکه میدونستم خسته ای، خودم گذاشتمت سر پام و خاله رفت برات شیشه رو بشوره وقتی برگشت تو خواب بودی
روز دوم تا داشت برات شیر درست میکرد تو بغل خودم شیر خوردی و خوابیدی
روز سوم هم سر پام گذاشتمت و چون کلی بازی کرده بودی و خسته بودی شیشه رو گرفتی و خیلی زود خوابیدی
خاله نگران بود که تو فقط پیش من میخوابی خیالشو راحت کردم که هر وقت تو خوابت بیاد من میام پیشت و خودم میخوابونمت تا به خاله عادت کنی
حالا از حسادت های مادرانم برات بگم
دیروز بهت گفتم کیان خاله فائزه خیلی خوب و مهربونه خیلی دوسش داشته باش به یک دقیقه نرسید بهش گفتم حالا نمیخواد خیلی هم دوسش داشته باشی من حسودیم میشه و خاله فائزه که اینارو شنید بهم خندید!
عشقم از استرس حالم بد شده! نمیدونم چیکار کنم که خوب بشم!

خدارو شکر که تو از استرس و آشوب تو دل من خبر نداری
عشقم الان نت قطع شده این پست رو برات بعدا تو وب میذارم، نمیتونستم از کنار حال الانم بگذرم و چیزی به یادگار برات نذارم
نفسم تا شما خوابی من برم ناهار درست کنم
نفسم چقد آروم و مثل فرشته ها خوابیدی
راستی بابا میثم الان رفته عکسهاتو از آتلیه بگیره

پسندها (2)

نظرات (1)

فروشگاه دایانا
5 شهریور 96 17:13
خیلی نازی هم خودت هم مامانت. فدا مدا بشم
مامان فریبا
پاسخ
ممنونم آرام